امان از این دل تنگی که راحت میتواند امان هر کسی راببرد, امشب من مانده ام و یک دنیا دل تنگی و دیوانگی, من مانده ام و این تصور که عبور ثانیه ها چقدر ناچیز است و دیواره بغض من چه نازک؟
کجاست جاده ای که مرا به تو برساند؟کجاشت آن شبگرد شوریده ای که صدای محزونش مرهمم باشد؟کجاست دفتر خاطراتم که غمها را بر دوشش نهم؟!
سالها به امید خط پایان بر خط استوایی تنهایی ام دویدم به انتهای هستی ام رسیده ام ولی به انتهایی آن هرگز...